جوانی چون کبوتر بود و من بودم
_یکی طفل کبوتر باز
_که او را هر زمان با شوق آب ودانه میدادم .
پدر بگذشت و مادر رفت و شور عشق از سر رفت
_پیری آمد
_هاله موی سپید آمد
_کنون من مانده ام تنها ......
« زنده یاد سهیلی »
مثل برق وباد می گذرد،خیلی سریع تر از آنچه که فکرش را می کنی! اصلا مجالی برای خوشحالی یا ناراحتی از دست این و آن نمی ماند.
گاهی اوقات انسانها در این دریای مواج سرگردان و حیران می مانند وبرای لحظاتی انگارگیج می شوند. این سو خبر ناگواری، یا آنسو خبر ناهمواری، به
عقیده ی من هر چقدر که انسان قوی تر با شد . چون صخره های کنار دریا که شلاق های امواج بر پیکر آن ها می خورد. ذره ذره کم کم درآب فرو می روند و
حل میشوند. می گو یند خیلی از سواحل ماسه ای روزگاری صخره های سنگی وبسیار مقاومی بوده اند. که اینک به علت مرور زمان وشلاق های پی درپی . دریاهابه دانه های شن تبدیل شده اند.
چرا این هاراگفتم؟
حیوانی...........تنها سر مایه ای است که بازگشت پذیر نیست .
بسیاری از جوانان این نقد گرانبها را می با زند . و ضرر می کنند. و بعضی هم خیر ،نه تنها بازنده نیستندکه برندهنیزمیشوند.......
به نظر من بازنده کسی است که بی اطلاع و بدو ن آگاهی قدم در راهی نهد. امااگر مسیری را که می رود کاملاً پرس و جو کند . اقوال مختلف رابشنود وبهترین ها را بر گزیند. مسلما پیروز می شود. امروزه ثابت کرده اند که نوجوانی از حساس ترین ادوار زندگی انسان محسوب میشود. به خاطر همین است که دوست ودشمن در صدد فرصتتی هستند که نوجوان را در یابند (کسی که دوست را از دشمن تشخیص نمی دهد همان کور باشد بهتر است.)