ژنرال....!
ژنرال تانکت قوی ترین خودروست
جنگلی را فرو می اندازد و
هزاران نفر را له و لورده می کند
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک راننده دارد
ژنرال بمب افکنت قوی است
از توفان سریعتر پرواز می کند
از یک فیل بیشتر بار می کشد
اما یک عیب دارد:
نیاز به یک خلبان دارد
ژنرال از آدم ها استفاده های زیادی می شود کرد
او می تواند پرواز کند و می تواند بکشد
اما یک عیب هم دارد:
می تواند بیندیشد
شعری از بانو سیمین بهبهانی
ای دیار روشنم در شب تیره
ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت
کو چراغی جز تنم کاتش زنم در شام تارت
ماه کو، خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا!
چشم روشن کو که فانوسش کنم در رهگذارت
آبرویت را چه پیش آمد که اینبیآبرویان
می گشایند آب در گنجینههای افتخارت
شیرزن شیرش حرام کام نامردان کودن
کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت
می فروشند آنچه داری: کوه ساکن، رود جاری
می ربایند آهوان خانگی را از کنارت
گنجهای سر به مهرت رهزنان را شد غنیمت
درج عصمت ماندهبیدردانگان ماهوارت
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گداز سوز و ساز مادران داغدارت
در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم
بند بگشا- ای خدا- تا شکر بگذارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مهر از گل در نمازت
سجده بر مسکوک زر پر سودتر آید به کارت
این زن ای من- بر کمر دستی بزن، بر خیز از جا
جان به کف داری همین بس بهره از دار و ندارت
خدایا ! چقدر این شب ها روشن است ؟ شب هایی که تمام روز ها به نورانی بودنشان رشک می برند.
خدایا ! این روزها چقدر بوی آسمان در زندگی ما می پیچد؟ و از خستگی و ملالت روزمرگی و تکرار می کاهد.
خدای من! این چه ندایی است که می شنوم؟ گویی کسی می گوید: (( بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را )) .
دلم می لرزد ، مضطربم یعنی مرا به حضور می خوانند؟ مگر ممکن است؟ من و وصال ! من و ذکر! من و حضور!
خدای مهربان من! زان یار دل نوازم شکری است با شکایت .
در این لحظات ملکوتی قفسم را در بهشت می گذاری ، تا این نسیم رحمت مستم کند؟ تا تنم را به دیوارهای این قفس بکوبم و نتوانم از سلول انفرادی خودپرستی و غفلت نجات پیدا کنم؟
مرا در بند این همه زنجیر سخت ، در بهشت می گذاری ، تا حسرت پر گشودن دیوانه ام کند؟
در این فضای ملکوتی درها را می گشایی و در انتهای دالان شب قدر با آغوش باز در انتظار مایی . نمی توانم باور کنم.
وای برمن ! وای برمن! وای برمن!
مولای من فراموشی و غفلت امانم را بریده است. به قفسم عادت کرده ام.
دیگر خود را به در و دیوار نمیکوبم! به میله ها ، به این فضای تنگ ، به این دل کوچک هرزه ، به میله های سخت ، به دیوارهای بلند ، به تاریکی و به .... آن چنان مانوس شده ام که اگر در هم گشوده شود پر نمیگشایم!
در خاطر من درخت ، خشک چوبی مرده است و طراوت و بالندگی بی معنا شده.
راستش را بگویم ؛ بالم چیده نیست ، پایم بسته نیست ؛ اما ...
واژه آسمان چیزی را به خاطرم نمیآورد!
و دردناک تر این که هیچ عذری برای این همه خمودگی و بی حسی ندارم ( فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه)
این صحنه سال هاست تکرار می شود و من سال هاست که قول میدهم به زودی (همین فردا)بازگردم! اما خبری از صعود نیست.
حتی در این حال وحشتناک تمام هنرم در چند آه نه چندان سوزناک خلاصه میشود!
هر سال در چنین روزهایی قفسم را در این بهشت میگذاری تا شاید هوس کنم ، برگردم ؛ ولی هر سال این میله ها زخیم تر میشود و پرده مقابل چشمانم تیره تر.
محبوب من ! از چنین بندگانی خسته نمیشوی؟ رهایم نمی کنی؟آخر در من چه حسنی سراغ داری که این همه منتظرم میمانی؟
یا من اظهر الجمیل و ستر القبیح ! در این فرصت استثنایی زندگی ام دلم را با یادت چنان بلرزان که این بار از قفس آزاد شوم و به اصل خویش بازگردم.
و اما امیرالمومنین ، پدر عدالت مظلوم...
در روایات، ذیل آیهى شریفهى «واستعینوا بالصّبر و الصّلاة» صبر را به روزه تعبیر کردهاند. روزه، مظهر گذشت از خواستههاست. اگرچه زمانِ روزه محدود است - چند ساعت در روز، آن هم چند روز در سال - اما به صورت نمادین، حرکتی اساسى براى انسان به شمار میرود. روزه دار از خواسته های مادی حلال خود می کاهد تا بر هوای نفس خود غلبه کند ، همان نفسی که او را به سوی عذاب می خواند.
در متون دینی و اعتقادی ما گناه صورت این جهانی ( ملکی ) عذاب است . کسی که در ظاهر لذت حرامی را تجربه می کند در باطن و واقع به تجربه آتش و عذاب میپردازد ، و روزی که پرده های اوهام فرو می افتد ، آنچه را انجام داده ، آشکار می شود«هنالک تبلو کل نفس ما اسلفت» آن روز روح ما و ملکات و حقایق وجودیمان آشکار میگردد.
روزه به تعبیر روایت شریفه سپر این آتش است«جنّة من النّار» روزه نماد کف نفس و لجام زدن بر نفسی است که ما را به سوی زشتی ها فرا می خواند.
کاش این فرصت استثنایی بی بازگشت را غنیمت شمریم که با طرب در حال گذر است.
راستی چند روز دیگر از ماه رحمت باقی مانده است؟ چند روز دیگر فرصت داریم از روزه کمک بگیریم «واستعینوا بالصّبر و الصّلاة» و برای خود سپری مهیا کنیم تا در مقابل آتش عذاب ، امانمان دهد؟
تا چشم به هم بزنیم این فرصت هم میسوزد و میگذرد ، باور کنیم که عمر عزیز بی بازگشت است؛ پس ماه رمضان و روزهداری را نگذرانیم ، بلکه دریابیم و پاس بداریم.
به قول مولوی:
هین و هین ای راهرو ، بیگاه شد آفتاب عمر سوی چاه شد
سال ، بیگه گشت و وقت کشت نی جز سیه رویی و فعل زشت نی
اطلس عمرت به مقراض شهور کرد پاره پاره خیاط غرور
این دو روزک را که زورت هست زود پیر افشانی بکن از راه جود
هین مگو فردا که فرداها گذشت تا به کلی نگذرد ایام کشت
این که عمر می گذرد و روزها و ماه ها و سالها در پی هم میآیند و میروند ، چنین نیست که بر سن و عمر ما افزوده شود ؛ بلکه از آن کاسته می شود . مثل یک سیگار که هر چه بکشند کوتاهتر میشود.
ما هر چه بیشتر عمر می کنیم ، بیشتر از عمر عزیز کاسته میشود و به خط پایان این مسابقه نزدیک تر میشویم.
نباید برای جوانان از این حرفها زد ـ احساساتشان لطیف است و غمگین میشوندـ ؛ ولی چه میتوان کرد فرصتها به شتاب ابرهای آسمان میگذرد و به زودی باید از آنچه کشتهایم ، برداشت کنیم.
روز ها و شبهای ماه خدا فرصتهای بیبدیلی هستندکه جایگزین ندارند ، آن ها هم مانند فرصتهای دیگر عمرمان در حال کم شدن است و تا چشم به هم بزنیم از دست می رود. و چه دردناک است خسارت دیدگانی باشیم که در پایان میهمانی مغفرت ، شکست خورده از دژخیمان زنجیر شده (شیطان)، و کم بهره از این همه رحمتالهی ، این روزها و فرصتهایمان را باخته و از دست داده باشیم.
گوهر وقت بدین خیرگی از دست مده آخر این درّ گرانمایه بهایی دارد
این روزها و شب ها که زمین بوی آسمان گرفته و بر دلهای میهمانان خدا ، نسیم بهاری ذکر میوزد ، تکرار شدنی نیست و پیوسته در حال از دست رفتن و کاسته شدن است و حسرت از دست دادنش بر آگاهان سخت تر و سنگین تر است.
خدایا لحظات شور انگیز مناجات با خودت را برای ما پربار تر و افزون تر فرما که سخت بدان محتاجیم. خدایا روح آنان را که پیش از این در کنارمان بودند و از فضای ملکوتی ماه تو بهره میبردند غریق رحمت فرما.
انسان به گمشده ای می ماند که در بیابان برهوت « غفلت » آن هم در تاریکی هولناک شب ظلمانی « دوری از خدا » ـ که هیچ ستاره ای در آن نمی درخشد ـ گام برمی دارد و همچون جوجه ای یک روزه از سرمای « رها کردن معنویات » به خود می لرزد.
آدمی آن قدر در این وانفسا خود را فراموش کرده که حتی درد خارها و تیغ هایی که در پای روحش خلیده است را هم حس نمی کند.
این کاروان وادی غریبستان نور می خواهد و راهنما ؛ و مگر خدای حکیم و مهربان و عادل برای راهیابی ما ، ساربان نفرستاد؟
کجاست هم نفسی تا که شرح غصه دهم که دل چه می کشد از روزگار هجرانش
ای ساربان کاروان انسان ، ای وسیله اتصال زمین و آسمان
یادتان هست قرار بود ما پشت سر شما حرکت کنیم تا راه را گم نکنیم؟ یادتان هست قرار بود . . .
آری شما یادتان هست ؛ ولی ما فراموش کاریم و سست پیمان و بی خیال ؛ خارها که نه دشنه های هوس نه پای ما که قلب ایمان و انسانیت ما را می درد ؛ اما از شدت خماری و خواب آلودگی مرگ آسای غفلت ، دیگر درد را هم احساس نمی کنیم ، بی حس شده ایم.
ای مظهر لطف الهی ، ای راه مستقیم هدایت
در این وادی خاموشان، خود را هم فراموش کرده ایم چه رسد به شما ؛ گاهی حتی در عین بی شرمی در وجود و یا فایده امام غایب تردید می کنیم و . . .
اما کدام روز و هفته و ماه است که شما به یاد ما نباشید؟ برای دردهایمان غصه نخورید و حتی براین مصیبت ها اشک نریزید؟
جانمان فدای اشک های شما ـ کاش قدر می دانستیم ـ مگر ممکن است ؟ شما و غفلت ؟ شما و فراموشی؟ شما و کم لطفی؟
چه کنم با که توان گفت که دوست در کنار من و من مهجورم
کجایی منجی بشریت
ما در بهار یاد شما ـ اگر هنر کنیم ـ برای دنیای کوچکمان کاسه گدایی می گیریم و کوله باری از آرزوهای ریز و درشت می آوریم ؛ اما شما در لحظه لحظه محبتتان به آدمیان ، برای سعادت و نیک بختی حقیقی ما دعا می کنید و نگران مایید. از سید بن طاووس شنیدیم که شما در آن خلوت ملکوتی بر شیعیانتان چگونه دعا می کردید.
ای شاخص هدایت
نکند بی مهری های ما باعث رنجش خاطرتان شود و ما را رها کنید . نکنددیگر امیدی به ما نداشته باشید. نکند شایسته دعایتان نباشیم . نکند آن قدر دور شده باشیم که دیگر یادی هم از ما باقی نمانده باشد.
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد ...
1-این شعر بسیار زیبا متعلق به آقای مهدی زاده است که من هم از روی وبلاگ دنیای من آن را کپی کرده ام آنقدر زیبا بود که نتوانستم از کنارش به سادگی بگذرم
2- بعضی ها می گویند تو چرا دیگر مثل سابق وبلاگت متنوع نیست باید بگویم وبلاگ متنوع برای وقتی است که کودک 6 ماهه لبنانی زیر موشک آمریکایی گردن خود را جا نمی گذارد . برای وقتی است که دردم کمتر از الان باشد .
باید فعلا سید حسن را یاری کرد هرچند کوچک و حقیر
3- کلیپ پایین صفحه را حتما ببینید برای ما بد نیست که هوشیار باشیم شاید روزی آمریکایی ها این کار را بر سر خودمان بیاورند
و چقدر تهوع آور است نشخوار دوستداران ایالات متحده و بریتانیای کبیر
تو ننگ عربی، سید حسن!
و ننگ عربی، سید حسن!
نام تو را باید
از فهرست اعراب شایسته خط بزنیم
تو بجای آنکه در ایوان ویلای ساحلی ات لم بدهی
و چرت تابستانی ات را
با دود قلیان مفرح کنی
تفنگ دست میگیری
و از پشت تریبون المنار
با نعرههایت
چرت ما را پاره میکنی
# # # #
تو هیچ شباهتی به اعراب بزرگ نداری، سید حسن!
نه شکمت آن اندازه است
که از پشت دشداشههای سفید
وقار عربی ات را نمایان کند
نه چفیه و عقال داری
تازه عمامه سیاه سرت میگذاری
که ما را به یاد خمینی میاندازد
که یکبار چرت مان را پاره کرده بود
# # # #
تو ننگ عربی، سید حسن!
بجای آنکه در حرمسرایت بگردی
و رقص عربی ممالیک گرجی و اوکراینی ات را تماشا کنی
تا فردا در بهشت
برای مغازله با حوریان آماده باشی
در مخفیگاهت
که نمیدانیم کجاست
می نشینی و نهج البلاغه میخوانی
# # # #
تو کافر شده ای، سید حسن!
و بر ماست که تو را به یهودیان اهل کتاب بسپاریم...
فقط به رسم مردان بزرگ عرب
صادق باش و بگو
برد موشکهایت
به ریاض که نمیرسد؟!
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
سلام
شرایطم برای به روز شدن خوب نیست مرا ببخشید
امید که به زودی به زور به روز شوم
با سلام
این آگهی را داشته باشید
بجنید تا دیر نشده
محمد رضا شجریان، استاد بلند آوازه موسیقی ایران، شنبه شب در هفتمین جشن سالانه خانه موسیقی با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دیدار کرد؛ دیداری بیسابقه و بدون حضور خبرنگاران. هفتهای پیشتر هم یک روزنامه صبح گفتوگویی با همسر نقاش او انتشار داد و روز بعدش در اتفاقی نادر، یک روزنامه دیگر صبح، یادداشتی از او را درباره وضع موسیقی. دو سال پیش هم پس از زلزله بم، شجریان کنسرتی داد و درآمدش را صرف ساخت یک باغفرهنگ بزرگ در بم کرد.
این حضورها سالها پس از ۲ اتفاق مهم بود: اول آمدن شجریان به سیما در نوروز ۷۱ و دیگر نامه مشهور او و درخواستاش از صدا و سیما برای پخش نکردن آوایش، جز ربنای رمضان و مناجات هنگامه افطارش.
اینکه در دیدار شجریان با صفار چه گذشته، بحثی است و آنچه در ورای چنین رخدادی قرار دارد، بسا مهمتر. شجریان همواره در کناره سیاست و هنر زیسته ( و البته در حاشیه) و امضای «خاک پای مردم ایران» را برگزیده. بودناش در کنار مدیران سیاسی و فعالانه در میانه میدان دیده شدن را نمیتوان بی معنا و اتفاقی دانست و میشود خوشدلانه، به فال نیکاش گرفت.